پرسید از خودش که سرانجام کار چیست؟ چشم دلش به سمت حقیقت اشاره کرد بسیار خسته بود ولی با امید وصل بیدار ماند و مردن شب را نظاره کرد ! نزدیک های صبح دو رکعت نماز و ..... بعد خورشید سرزد و نفسش را بهاره کرد زندگی همچو رهی تا فرداست. جویباری که روان تا دریاست. شوق لبخند زدن، اشک حسرت ریختن، پر پرواز گشودن وَ رسیدن به تن پاک خداست
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
چرا ؟
چرا از دست خودت دلگیری؟
دلگیر چرا عزیزم سخت نگیر
پرسید از خودش که سرانجام کار چیست؟ چشم دلش به سمت حقیقت اشاره کرد بسیار خسته بود ولی با امید وصل بیدار ماند و مردن شب را نظاره کرد ! نزدیک های صبح دو رکعت نماز و ..... بعد خورشید سرزد و نفسش را بهاره کرد زندگی همچو رهی تا فرداست. جویباری که روان تا دریاست. شوق لبخند زدن، اشک حسرت ریختن، پر پرواز گشودن وَ رسیدن به تن پاک خداست